جواب معرکه
اسب کوچکی با مادرش در روستایی بود. مادر اسب به بچهاش گفت:
«ما با انسان زندگی میکنیم و به او خدمت میکنیم. بنابراین از تو میخواهم که این کیف را به روستای مجاور (همسایه) ببری.»
او کیف را بر میدارد و به سوی روستای مجاور میرود.
در راهش رودی را میبیند. اسب میترسد و از گاوی که کنار رود ایستاده، میپرسد:
«آیا میتوانم عبور کنم؟» گاو میگوید: «بله؛ رود عمیق نیست.»
سنجاب حرف آنها را میشنود و میگوید: «نه؛ ای اسب کوچک تو در آب غرق میشوی» این رود بسیار عمیق است. تو باید برگردی. آیا میفهمی؟
بچه اسب حرف دو حیوان را میشنود و با خود میگوید: «خدایا چه کار کنم؟!»
به سوی مادرش بر میگردد و به دنبال راه حل میگردد.
مادر از او میپرسد: «چرا برگشتی؟»
اسب قصه را توضیح میدهد و مادر حرف او را میشنود. مادر از بچهاش میپرسد:
«نظر تو چیست؟ آیا میتوانی عبور کنی یا نه؟ چه کسی راست میگوید؟ و چه کسی دروغ میگوید»
اسب کوچک به سوال او جواب نداد. اما بعد از دو دقیقه گفت:
گاو راست میگوید و سنجاب هم راست میگوید. گاو بزرگ است و سنجاب کوچک است. هر یک از آنها نظرش را میگوید. موضوع را فهمیدم.»
اسب کوچک سخن مادرش را میفهمد و به سوی (نهر) رود میرود و میبیند که گاو و سنجاب مشغول بحث (جدل) هستند.
گاو: «من راست میگویم و تو دروغ میگویی. سنجاب: «نه من راست میگویم و تو دروغ میگویی.»
اسب به راحتی از آن رود میگذرد سپس بر میگردد و به خاطر تجربه جدید خوشحال میشود.
درس ۴